تا حالا شده است که در ساحل دریا یا وسط یک جنگل انبوه تنها بایستید و غرق در انرژی دریا و جنگل شوید و ارتباط و اتصالی خاص، عمیق و وجودی بین خود و دریا و جنگل احساس کنید؟ اگر اینطور است شما حضور "خود" را در این لحظات تجربه کرده اید، حالتی از آرامش عمیق، اعتماد به نفس و چشم اندازی وسیع تر به زندگی.
آیا هنگامی که اخبار را می بینید که انسان هایی در گوشه ای از جهان در رنجند، دلتان می خواهد به آن ها کمک کنید؟ در این لحظات نیز یک احساس اتصال با تمام انسان های دیگر را درک می کنید و می خواهید برای راحت تر کردن زندگی دیگران کاری بکنید، در این لحظات نیز در "خود" حضور دارید. حتما اتفاق افتاده است که وقتی به یک کودک، نوزاد، یک گل زیبا و یا آسمان، چهره پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگتان نگاه می کنید، یک احساس عشق عمیق را تجربه کنید، یک دوست داشتن زیبا که انرژی آن را در بدنتان نیز حس می کنید، در این زمان ها نیز شما در بهترین حالتتان یعنی "خود" هستید. خود ویژگی های مختلفی دارد و به اشکال گوناگون از جمله احساسات مختلف و انرژی تجربه می شود. همانطور که دکتر شوارتز آن را تبیین می کند "خود" مانند نور حالتی کوانتومی دارد یعنی هم می توان آن را در قالب صفات مختلف و مشخص در لحظاتی خاص تجربه کرد و هم مانند یک موج است که انرژی آن در ما و بین ما و دیگران جریان می یابد.
بر اساس آی اف اس رهبر اصلی و ذاتی خانواده یا قبیله درونی ما "خود" است. بنابراین به افرادی که در آن ها "خود" در جایگاه رهبری سیستم درونی شان قرار دارد افراد خودراهبر و به رهبری سیستم توسط "خود"، خودراهبری می گویند. افراد خودراهبر با هشت ویژگی شناخته می شوند. با این حال که "خود" ابعاد کشف نشده ی بسیاری دارد اما بسیار از جنبه های آن نیز برای ما آشناست، به همین دلیل دکتر شوارتز از 8C در توصیف "خود" نام می برد یعنی هشت صفت که در انگلیسی با C شروع می شوند. این ویژگی ها شامل کنجکاوی (Curiosity)، مهربانی (Compassion)، خلاقیت (Creativity)، شفافیت (Clarity)، اعتماد به نفس (Confidence)، شجاعت (Courage)، آرامش (Calm) و ارتباط (Connectivity) هستند.
تمام این صفات توضیحاتی دارند اما من در اینجا به توصیف معمول این ویژگی ها نمی پردازم. با توجه به اینکه هر کدام از ما با یک "خود" به دنیا می آییم و در طول آموزش ها و تجربیات است که به مرور بخش های مختلفی ایجاد می شوند و برای محافظت از "خود" ما جلوی بروز ویژگی های "خود" را می گیرند، می خواهم از همان تجربه ای که شما از کودکی خودتان و سایر کودکانی که می بینید برای درک ویژگی های خود استفاده کنید.
کودکان "کنجکاو" و بی قضاوتند و پیش فرضی در ذهنشان راجع به چیزها وجود ندارد. به شکل معصومانه ای راجع به همه چیز سوال می پرسند و واقعا بدون قصد و نیتی خاص میخواهند بدانند فلان چیز چطور کار می کند و یا سوالی در مورد چرایی بعضی مسائل می پرسند. گاهی اوقات این کنجکاوی کودکانه انقدر برای بزرگترها عجیب می شود که آن ها را به خنده می اندازد یا بعضی اوقات شرم زده شان می کند. اگر کودکان را با چیزی تنها بگذارید احتمال اینکه چیزی را برای یادگرفتن و از سر کنجکاوی خراب کنند زیاد است اما برای آن ها این کار خرابکاری نیست بلکه فقط کنجکاوند که چه می شود اگر روی دیوار نقاشی کنم، اگر این عروسک را باز کنم داخلش چیست، اگر داخل قابلمه بنشینم چه می شود. بنابراین کنجکاوی کودک در خدمت یادگیری بی واسطه در جهان است. گاهی اوقات کودکان سوالاتی نیز می پرسند که بزرگسالان برای آن جوابی ندارند ، شاید چون خودشان وقتی کودک بوده اند از والدینشان جوابی نشنیده اند و یا طفره رفتن والدینشان را دیده اند. حال وقتی کودکی کنجکاوی به خرج می دهد، نوع و شدت واکنش والدین به آن کنجکاوی می تواند تعیین کننده ی این باشد که این ویژگی ذاتی کودک درونش پس زده شود و جایش را به بخشی بدهد که پاسخ های مشخص و قضاوتی خاص در مورد موضوعات دارد، یا اینکه کنجکاوی کودک ادامه یابد. البته این به این معنی نیست که والدین محافظت و مراقبتی از کودک در برابر خطرات جانی و حتی آسیب به اموالشان نکنند، بلکه نحوه ی این مراقبت و محافظت می تواند تعیین کننده ی مهمی در شخصیت کودک باشد که نیازمند آگاه شدن است. بنابراین کنجکاوی در بزرگسالی نیز فرقی با کودکی نمی کند، کنجاوی یعنی نگاه بی قضاوت و از سر درک و تجربه یک چیز یا یک شخص.
کودکان "مهربان" هستند و وقتی کودک دیگری را در رنج می بینند به صورت خودکار به سمت او می روند تا کمکش کنند یا او را آرام کنند. کودکان نه تنها با سایر کودکان بلکه با حیوانات خانگی، عروسک هایشان و اسباب بازی هایشان مهربانند و آن ها را نوازش می کنند و با آن ها انس می گیرند. مهربانی یا شفقت همان احساس محبت و عشقی است که یک کودک به مادرش نشان می دهد و مادر به کودکش ابراز می کند. البته که مهربانی یا شفقت با همدلی و همردردی متفاوت است؛ مهربانی احساس محبت به دیگری و تمایل به کمک به فردی است که در رنج است در حالی که خود شخص از این محبت خود به دیگری در همان لحظه احساس لذت می کند و رنج نمی برد و خود اندوهگین نمی شود، اما همدلی یعنی تجربه و درک احساسی مشابه احساس دیگری در خود و کمک به دیگری، و همدردی یعنی غوطه ور شدن در درد و رنج مشابه آن فرد در درون خودمان بدون اینکه دیگر ارتباطی با آن فرد دیگر داشته باشد و کمکی به او بکند. بنابراین در مهربانی ما خوشحال هستیم و انرژی مثبت "خود" در ما جریان دارد و آن را در بدنمان حس می کنیم.
کودکان "خلاقیت" دارند و با چیزهایی که در اختیارشان می گذارید چیزهای نو می سازند. اگر از آنها بخواهید یک نقاشی بکشند ممکن است سر یک انسان را با بدن یک حیوان بکشند، یا در نقاشیشان دست های یک انسان 6 انگشت داشته باشد. اینکه کودکان یک کار را به یک شکل متفاوت و غیرمعمول انجام دهند، نشان دهنده ی نیازمندی به دانش و یادگیری انجام کار است و به طور همزمان نشان دهنده ی خلاقیت آن هاست. خلاقیت یعنی اجازه برای فکر کردن خارج از شکل فکر کردن مسلط معمول و این ویژگی در کودکان در بالاترین حد خود است. حال واکنش والدین یا آموزگاران به خلاقیت کودکان در نقاشی یا هر کار دیگری تعیین می کند که این ویژگی در کودک ادامه یابد، تضعیف شود یا سرکوب گردد. اگر سیستم درونی کودک احساس کند خلاقیت در او تنبیه می شود و اطاعت تشویق می شود، یاد می گیرد که خلاقیت خطرناک و حتی بد است و بهتر است عقب رانده شود.
کودکان چیزها را "شفاف" و واضح می بینند و از لاپوشانی های بزرگسالان در امانند. هرچیزی را همانطور که هست توصیف می کنند و بر زبان می رانند و در موردش صحبت می کنند. اگر چیزی خوشحال یا ناراحتشان می کند در مورد آن همانطور که حسش می کنند حرف می زنند. برای کودکان جهان یک تعریف و یک بعد ندارد و در هر لحظه به تناسب آن لحظه به کاری مشغولند یا احساسی را تجربه می کنند. برای کودکان به طور طبیعی هم غم وجود دارد و هم خوشحالی، هم خشم وجود دارد و هم آرامش و وجود این احساس ها به طور همزمان چیز عجیبی نیست. برای کودکان جهان زیباست و جهان می تواند خطرناک هم باشد. مادر خوب است و گاهی اوقات می تواند بداخلاق هم باشد. شفافیت و وضوح در دیدن و شنیدن و حس کردن چیزها زمانی در کودک عقب رانده می شوند که جای خود را به تعریف و احساسات مشخص در مورد چیزها و جهان بدهد که از طریق یک تجربه ی آسیب زای عمیق یا یادگیری والدین اتفاق می افتد. شفافیت و وضوح یعنی دیدن چیزها همانطور که هست، نه بدتر و نه بهتر، نه تیره تر و نه خوش رنگ تر، مثلا افسردگی باعث می شود شفافیت به عقب رانده شود چون همه چیز از عینک افسردگی تیره و تار و سیاه و پوچ دیده می شود و زیبایی ها و خوشی ها دیده نمی شود، و از طرف دیگر مانیا نیز شفافیت را به عقب می راند چون از عینک مانیا همه چیز زیباتر و خوشرنگتر و دستیافتنی تر به نظر می رسد و خطرات و مشکلات دیده نمی شود.
کودکان همچنین دارای "اعتماد به نفس" هستند، یعنی ذاتا می دانند که ارزشمند و مهم هستند و اشتباه کردن باعث نمی شود که آدم بدی بشوند. این اعتماد به نفس باعث می شوند کودکان خودشان را راحت بروز بدهند و چیزی را سرکوب نکنند و بدون سانسور خود را بیان کنند چون نگران قضاوت شدن نیستند. اما برخورد بزرگترها با بروز راحت و بدون سانسور کودک می تواند تعیین کند که کودکان با اعتماد به نفس بمانند یا بخش هایی بر آن ها غلبه کند که عمیقا احساس بی ارزشی می کنند و یا در مواجهه با این احساس عمیق خوب نبودن، خجالتی و منزوی شوند. خیلی اتفاق می افتد که کودک در خانواده ای که یکی از اعضا از جمله پدر و مادر و خواهر یا برادر از دنیا رفته اند یا پدر و مادر جر و بحث و دعوای شدید با همدیگر دارند، احساس تقصیر و گناه کند و این عقیده در بخشی از وجودش تثبیت شود که او مقصر تمام این اتفاق هاست و البته این حس تقصیر به دلیل واکنشی است که پدر و مادر و اعضای خانواده به مرگ یکی از اعضا یا دعوای والدین دارند، مثلا مادر یا پدری که به کودک خود می گوید من فقط به خاطر تو در این زندگی مانده ام و رنج می برم، این حس گناه را در کودک خود تثبیت می کند. اعتماد به نفس یعنی هر اتفاقی بیفتد خوب بودن من را زیر سوال نمی برد و اتفاق ها ربطی به خوب و بد بودن من ندارند، بلکه اگر اشتباهی هم از من سر بزند قابل جبران است بدون اینکه در ارزش من به صورت ذاتی تردیدی ایجاد کنند.
کودکان همچنین ویژگی "شجاعت" را به صورت ذاتی در خود دارند. حرف زدن و عمل کردن آزادانه و بدون ترس، قدم زدن و دویدن و بازی کردن بدون احساس خطر نشان دهنده ی شجاعت ذاتی کودکان است. با این حال این شجاعت ذاتی در بسیاری اوقات اگرچه با نیت مثبت اما در کودکان تضعیف می شود. بیش مراقبتی از کودکان که در بسیاری از والدین عصر حاضر در جهت تربیت کامل فرزند و مراقبت بی نقص از او اتفاق می افتد باعث به عقب راندن ویژگی ذاتی شجاعت می شود و در کودکان بخش هایی بسیار محافظه کار و مراقب و گوش به زنگ و مضطرب ایجاد می کند که همیشه احساس ترس و خطر دارند و کمتر دست به اقدامی شجاعانه و آزادانه می زنند. از آن طرف عدم مراقبت از کودک در برابر خطرات می تواند بخشی بی پروا و تکانشی در کودک ایجاد کند که رفتارهای پرخطر دارد و می تواند به خودش و دیگران آسیب برساند. بنابراین حد مناسب مراقبت از کودک تعیین کننده ی میزان شجاعتی است که در دسترس کودک است. اصولا شجاعت با مراقبت و محافظت تضادی ندارد بلکه در بسیاری مواقع هم راستا هستند. کسی که شجاع است و ترسی از رفتار و اقدام و گفتاری ندارد، هم نمی ترسد اگر لازم شد به طور فیزیکی و کلامی از خود دفاع کند و هم این ترس را ندارد که اگر تشخیص داد در شرایطی بهترین دفاع کوتاه آمدن است توسط دیگران تحقیر شود یا ترسو نامیده شود، بنابراین شجاعت نشان دهنده ی آزاد بودن یک فرد از بند ترس هایی است که جامعه و فرهنگ در وجود فرد نهادینه کرده اند و اقدام آزادانه در جهت احقاق حق خود و حتی دیگران است.
کودکان ذاتا "آرامش" دارند. می توانند آرام در جایی بنشینند و بازی کنند. بارهای عمیق احساس گناه، افسردگی و اضطراب آن ها را از پای در نمی آورد. درونشان لذت، جنب و جوش و شادی در جریان است و بدنشان حریم امن است. با این حال اگر در معرض محیطی افسرده کننده، پدر و مادری تنبیه گر و تحت تاثیر جامعه ای خشن و بداخلاق و نا امن باشند کم کم آرامش به عقب رانده می شود و جای آن را بخش هایی با احساس های افسردگی، اضطراب، غم و ناراحتی و کلافگی و خشم و غیره می گیرد. آرامش و صلح یعنی فرد در نوعی سکون و سکوت درونی قرار دارد و در آن سکون با ذهن و بدن خود راحت است، حتی اگر بخش هایی وجود داشته باشند که احساس هایی غیر از آرامش داشته باشند، فردی که به آرامشش دسترسی دارد می تواند علی رغم حضور این بخش ها آرام بماند و همچین آن بخش های وجودش را نیز آرام کند. شوارتز آرامش "خود" را اینگونه توصیف می کند که در وسط طوفان یک "من" وجود دارد که لنگری محکم و استوار است، و مهم نیست چقدر به اینطرف و آنطرف کشیده شود باز پابرجا می ماند.
در نهایت اینکه کودکان عاشق "ارتباط" برقرار کردن هستند. کودکان در هر جمعی که باشند به صورت خودکار به هم نزدیک می شوند و با هم دوستی برقرار می کنند و در این دوستی بسیار ساده و بی تکلف هستند، خوراکی ها و اسباب بازی های خود را با هم تقسیم می کنند و مایلند که با هم سن و سالان خود وقت بگذارنند. کودکان نه تنها با هم سن و سالان خود بلکه با بزرگترها به راحتی ارتباطی صمیمانه و عمیق برقرار می کنند، می توانند با گیاهان و حیوانات خانگی صحبت کنند و انس بگیرند و با اسباب بازی ها و اشیاء در جهانشان دلبستگی ایجاد کنند. این ویژگی ذاتی باعث پیوند می شود و اگر والدین، جامعه و فرهنگ به دلایل مختلف ترسی بیش از حد از ارتباط با جهان ایجاد کنند، ویژگی ارتباط و اتصال کودک با جهان به عقب رانده می شود و جای آن را ترس و قضاوت اشیاء ناشناخته و افراد غریبه می گیرد. ارتباط و اتصال یعنی همه در این جهان از جمله انسان ها، حیوانات، گیاهان و درخت ها و اشیاء در طبیعت با هم مرتبط و متصلند و با هم هم آهنگ و موزونند، بر هم زدن این ارتباط و اتصال همه اعضای طبیعت را تحت تاثیر قرار می دهد. ویژگی اتصال در انسان ها آن ها را با ماوراء طبیعت پیوند می دهد و معنویت را به درون آن ها فرا می خواند و باعث می شود به انرژی یا وجودی عظیم تر در هستی متصل شوند.
نویسنده: محمد مهراد صدر